چشم و چراغ دادنهای رجوی به مخالفان داخلی دولت، برخلاف مصوبات و تصمیمات منافقین مبنی بر ممنوعیت هرگونه تعامل با هرجناح و فرد در درون حاکمیت و در تضاد با استراتژی سرنگونی تمامیت جمهوری اسلامی است!
اما چرا رجوی دست به این عمل می زند و مثلاً موسوی را آقای موسوی خطاب و وی را از اشتباه محاسبه برحذر میدارد و منافعش را به وی یادآوری می کند؟
آیا موسوی همان کسی نیست که از او با عنوان نخست وزیر جنایتکار نام برده می شد و در بحبوحه ی عملیاتهای تروریستی مجاهدین به عنوان مهم ترین مقام اجرایی مسئولیت مقابله با تهدیدات امنیتی را داشت؟
آیا موسوی تاکنون خواهان سرنگونی نظام و برچیده شدن تمامیت آن شده است تا با این تغییر رویکرد از خط قرمز مستثنی شود و رجوی با او مکاتبه کند و مستقیماً وی را مورد خطاب قرار دهد؟
پس یا رویه ی پیشین باندرجوی که به علت همین نامه نگاریها از اتحاد با استراتژیک ترین هم پیمانانشان همچون بنیصدر و حزب دمکرات سرباز زدند تغییر یافته است و یا در آن زمان نامه نگاری به افرادی در حکومت بهانه ای برای تخطئه انتقادات آنها بوده تا کناره گرفتنشان از منافقین را وارونه جلوه دهند!
از سوی دیگر این حرکت دقیقاً برخلاف استراتژی منافقین، یعنی سرنگونی تمامیت حاکمیت است . به این دلیل که رجوی موسوی و کروبی را جناح مغلوب می داند، اما رسماً اعلام میکند که در پی تقویت آنان در مقابل جناح غالب است،عملی که سایر گروههای اپوزیسیون به دلیل اقدام به کمتر از آن مورد حمله و فحاشیمنافقین قرار می گیرند.
اگرچه این موضوعی برای پی بردن به بی اصولی و فرصت طلبی رجوی است. شخصی که در طول سی سال گذشته اولین ناقض اصولی ادعایی اش بوده و همین رفتار خائنانه موجب به گل نشستن تشکیلات و بن بست خطی منافقین شده است.اما اصل قضیه در ماجرای چشمک و چراغ دادن رجوی به مخالفان دولت در جای دیگری است.
اصولاً در تفکر و ایدئولوژی رجوی، نقش اصلی و بازیگر تعیین کننده ی صحنه سیاسی – که البته تعریفی جز تلاش برای به دست آوردن قدرت ندارد - منافقین و در رأس آن شخص وی است و آنچه با عنوان کارگر، دانشجو، خلق و انقلاب در ادبیات منافقین یافت میشود، واژههایی است برای تعریف ابزار مورد لزوم در مسیر دست یابی به قدرت سیاسی که به وقت خود باید در سناریوی مورد نظر رجوی ایفای نقش کنند.
این ابزار در کنار ابزاری مانند کودتا، نفوذ، تحریک عامل خارجی برای دخالت در اوضاع داخلی و یا زد وبندهای سیاسی برای تضعیف حاکمیت مورد استفاده قرار می گیرد که به راحتی می توان به درجه ی پایین اهمیت آنها در دیدگاه منافقین نسبت به سایر وسایل پی برد.
وجود واژگانی مانند " ضرورت پایان بخشیدن به مماشات "، " ضرورت تحریم همه جانبه " ، " تضعیف و تزلزل " ، شقه درونی " ، " تعمیق شکاف "، "جنگ و جدال جناحها " ، "اعتراف به ..."، " انزوای رژیم " و ... در تبلیغات و فعالیت های سیاسی مجاهدین مؤید این واقعیت است.
چشمک و چراغ دادن رجوی به موسوی و تلاش برای جذب ِ هواداران او به سبب اعتقاد ِ عمیق رجوی به کارآیی کودتا است. یک بار دیگر رجوی در سال 1360 این روش را تجربه و سعی کرد با جداکردن بنی صدر از حاکمیت و به اصطلاح سست نمودن پایه های حکومت، بستر مناسب برای موفقیت کودتای نظامی خرداد 60 را فراهم آورد اما ناکام ماند.
به این سبب از آنجا که موسوی را جناح مغلوب و جزیی از همین نظام می داند، تلاش دارد تا این تضاد را بارور ساخته و به زعم خود به جنگ و جدال بیشتر و تضعیف کل حاکمیت برساند و یک بار دیگر تجربه کودتای سی خرداد 60 را تکرار کند.
اما با یک مقایسه ساده با سال 1360 می توان به عمق اشتباه محاسبه رجوی رسید:
اولاً موسوی مدتها است از هرگونه منصب دولتی دور بوده و هیچ نقش و اثری در کل ساختار حاکمیت نداشته و ندارد، برخلاف بنی صدر که به عنوان رئیس جمهور و فرمانده کل قوا همراهی اش با مجاهدین میتوانست ضربه به حکومت باشد.
دوماً منافقین مدتها است - یعنی برای سه دهه ی متوالی – که هیچگونه نقشی در داخل کشور نداشته و اساساً نمی توانند رابطه ی تنگاتنگی با هیچ گروه و فردی به جهت تأثیرگذاری برقرار سازند و حداکثر کاری که رجوی می تواند انجام دهد همین نامه نگاریها است و طبیعی است که هیچکس گول فحوا و قول و قرار ها و تضمین های توخالی وی را نخواهد خورد و به علت حضور در داخل کشور بیش از هر جریانی از وزن و جایگاه منافقین مطلع باشند که خود یک عامل قوی و بازدارنده در هم پیمانی با مجاهدین است.
ضمن آن که هیچکس تجربه ی عبرت آموز بنی صدر و به لجن کشیده شدن وی و سقوط از اوج افتخار ِ ریاست جمهوری ایران به حضیض ذلت همپیمانی با وطن فروشان تروریست و آدمکش را از یاد و خاطر نخواهد برد.
سوماً رجوی با دیدگاهی فاشیستی و تنگ نظرانه همه ی فعالان عرصه سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را حاکمیت می داند و به همین دلیل است که همواره به خط کشی قرمز با فعالین عرصه های مختلف فرمان داده و آنها را با عنوان هنرمندان رژیم، ورزشکاران رژیم و یا مطبوعات حکومتی و جناح مغلوب و ... توصیف نموده است. سانسور اخبار ورزش و فرهنگ و هنر و سایر شئون اجتماعی از سوی مجاهدین نیز به این علت صورت می گیرد که انعکاس آن را تقویت بنیانهای حکومت می دانند!
این در حالی است که در جامعه ایران هر کسی نقش خاص خود را دارد و به ویژه سیاسیون و دولتمردان در یک فرآیند دمکراتیک انتخاب و با پایان یافتن دوران مسئولیتشان از دور خارج می شوند و مانند کلیه کشورهای دمکراتیک صرفاً حق اظهار نظر و فعالیت سیاسی دارند و این گونه نیست که به سبب مسئولیتی که در گذشته داشته اند بتوانند سهم خواهی کنند.
از آنجا که رجوی هیچگاه در طول مدت عمرش تجربه ی دمکراتیکی نداشته و از جوانی در تشکیلات بسته و توتالیتر با قوانین فاشیستی و غیرانسانی که خود در وضع آن نقش بسزایی داشته زیسته و مدینه ی فاضله اش عراق ِ صدام حسین بوده است، قادر به درک این مناسبات نیست و از همین رو تحلیل های عجیبی در مورد حاکمیت و ایجاد شکاف در آن دارد.
در پایان بایستی یادآور شد که آمدن رجوی به سر ِ خط و نقطه ای که سی سال پیش نزاع با حاکمیت را شروع کرد اعتراف به بی نتیجه بودن ِ اقدامات سی ساله منافقین است، اعتراف به این است که در ایران خبری از قیام و انقلاب نیست، اعتراف به این است که رجوی همچنان کودتا و خیانت را تنها راه رسیدن به قدرت می داند.
کلمات کلیدی: